یادش به خیر.. پارسال همین روزا بود یه آلبوم کوتاهی که شیش ماه روش کار کرده بودم و بیکلام بود واسه ولنتاین بهش هدیه دادم. واسه اون ساخته بودمش.. از همون روزای اول که باهاش آشنا شده بودم شروع کرده بودم. گفت بهترین کادوی ولنتاینی بوده که گرفته. هر چند شب همون روز یه آدم عوضی یه مدت رابطمونو خراب کرد.. بگذریم.
امسال که اصلا دستم بش نمیرسه ولی خودش احساسمو راجع به خودش میدونه. چقدر فرق کرده روزا.. از پارسال تا حالا هیچ کاری رو کامل نکردم هرچی بوده نصفه و نیمه مچاله شده. دستم اصلا به کار نمیره یه چیزایی گاهی میاد مینویسمشون بعد از یه مدت هم. انگار تنها انگیزم همون بود
آدمی نیستم که وقایع خاص برام مهم باشه ولی اگه یه روزی مشخص شده واسه اینکه آدم علاقشو ابراز کنه!پس منم باید این کارو بکنم هرچند اصلا نیازی نمیبینم که دوباره بخوام بگم که بشه هزار بار و عادی بشه شنیدنش!تو این اوضاع شاید کسایی که از نزدیک منو میشناسن تو ذهنشون میگن این آدم اصلا به چیزی میتونه علاقه داشته باشه؟! بشون حق میدم این یه سال خیلی عوض شدم.. از آذر پارسال.به هر حال.. اون جمله ای که قبلا هزار بار گفتمو یه بار دیگه واسه خودت تکرار کن از طرف من.. منم امیدوارم فایده ای داشته باشه!
منم شدم یه مرده ی متحرک ک هیچی واسش مهم نی ..
هرکی ا یه جا پره دیگه
خاطرات روزهای خاص جزو عمیقترینو موندگارترین خاطراته چیزیه که واقعا برای همیشه با ادم میمونه تلاش برای فراموش کردنشم کاملا اتلاف وقته
خوب من که اصلا نمیخوامم که فراموش کنم!
باش
نه به خاطره من
نه به خاطره همه ی آدم های دنیایت
به خاطر خودت باش!
کامنتهایت می آید
هم بازیه قدیمی من
خودت بازی رو تموم کردی!