صدا میشنوم.
حواسم به خیلی چیزا نیست. چند وقته. همش با تلنگر و تکرار به حرفای بقیه گوش میدم. صدا میشنوم. صدای نفس. صدای نفسای ضعیف یه نفر توی سکوت. فکرم بدجوری مشغولش شده. یه وقتایی حس میکنم تشنه ی کشتن یه نفرم.
بدجوری عصبیم کرده. بعضی وقتا قطع میشه و یه سوت کوتاه میشنوم.. و سکوت. بعد یه مدت دوباره میاد.دوباره یه آدمایی رو دارم خط میزنم.اصلا چه نیازی بهشون هست مغز من پیاده رو نیست جای یه نفره که خوشبختانه خودش میدونه با اونم خودشم نوشته هامو میخونه.یه زمان احساس میکردم صدای قلبشم میشنوم!
حالام صدای نفس.. هرکسی میتونه باشه هیچ ایده ای ندارم راجبش.
از درگیری مغزی متنفرم خودم هم خیلی درگیرشم و با تمام وجود ازش متنفرم
خوشحالم حداقل درک میکنی!
این فکرای بهم ریخته ک ملوم نی منشأش از کجاس دخل آدمو در میاره ..
دقیقا!